میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

ای دل که بی گدار به آبی نمیزدی،بی قایقت میانه ی دریا چه میکنی!


یه بار یادمه یه گریه عجیب از ته دلی کردم،امروز انقدر ناراحت بودم که یاد اون گریه افتادم، گریه نکردم امروز اما انگار اون حسی که اون روز داشتم موقع گریه امروز هم داشتم 

باز یه چیز عجیبی نوشتم! 


دیشب تو ماشین داشتم آهنگ گوش میدادم، رسید به آهنگ شادمهر، به بابام گفتم یکی از آرزوهام اینه که برم کنسرت شادمهر بعد یادم اومد که عوارض خروج از کشور زیاد کردن، بعد یاد یکی دیگه از آرزوهام افتادم ؛ دیدن شفق قطبی! باز دوباره یادم اومد که عوارض خروج از کشور... 


دیدید که توی این فیلما صحنه آهسته افتادن و شکستن تنگ ماهی نشون میدن، امروز همچین حسی داشتم، افتادن و شکستن خیلی آروم و آهسته از یه ارتفاع نه چندان بلند، شاید از روی میز! 


دیروز از یه بچه سه ساله میخواستم عکس بازو بگیرم، کل کلینیکو گذاشته بود سرش، آخرشم شلوارشو خیس کرد و نشد، مامانش برد خونه و عصری باز برگشت با یه اکیپ که دست و پای بچه رو بگیرن،موقع رفتن تو بغل مامانش برام دست تکون داد!! 


.

نظرات 1 + ارسال نظر
Mahyar 6 بهمن 1396 ساعت 00:24 http://shabederaz.blogsky.com

سلام انگار گرد مرده پاشیدند
خلوت شده همه جا

مهیارم یادت میاد شب دراز نظر میزاشتید تا یکسال و نیم پیش هم بودم اما یهو
خوبی خوشحالم میبینم هنوز زنده اید
خیلی خوشحالم

جالبه هر کسی تو وبلاگش کم پیدا بشه همه فک میکنن طرف مرده، آره من زنده هستم هنوز :)))
خداروشکر شما هم زنده اید!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد