میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

مگه میشه!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آدم حسابی


یعنی واقعا خجالت آوره یه پسر مودب حتی بین تحصیل کرده های مملکت هم پیدا نمیشه،همون شوخیارو با یه خانم میکنن که با یه پسر هم سنشون! نسل آدم حسابی ها داره منقرض میشه توی مملکت! 

برنده منم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خواب تومور


دیشب خواب دیدم با حاج آقا رفتیم سی تی اسکن

من دوتا تومور تو سرم داشتم، بعد عین خیالمم نبود

بعد حاج آقا هم برگشته به من میگه تو برو سر کلاست منم برم، بعد غیبش زد!

آخه این چه خوابیه، توی خوابم پیش من نیست، زندگیم تو خوابم نرمال نیست


یواش یواش


سرماخوردم گلوم داغونه،بهش میگم اجازه میدی بستنی بخورم یه کوچولو فقط، بعد عکس یه دختر بچه که داره با دستش یه کوچولو رو نشون میده براش میفرستم، ذوق میکنه میگه باشه فقط یواش یواش بخور


مرگ او


دو سال پیش توی همین روزا بود،شب تا ساعت 3 صبح خوابیدم بعدش بیدار شدم و بعد خوابم نمیبرد از این پهلو به اون پهلو،صبحم ساعت 6 پاشدم و نماز خوندم و دیگه خوابم نبرد، ساعت 7 پاشدم رفتم بیمارستان کارورزی خسته و داغون ساعت 1 راه افتادم سمت خونه،ساعت چهار رسیدم خونه زنگ و زدم و فوری رفتم خونه یه عالمه کفش پایین بود توی راه پله با خودم گفتم عمه اینا اومدن،راه پله رو تند تند رفتم بالا توی پاگرد اول خاله ام از در اومد بیرون، گفتم ااااااِ خاله خوش اومدی و رفتم سلام علیک کنم مامانم با حالت عجیبی از در خونه اومد تو راه پله و شروع کرد گریه کردن بعدش بابام اومد داغون و شکسته بود گفتم چی شده که یه دفعه صدای گریه از تو خونه بلند شد من مات و مبهوت بودم، عموم مرده بود،دیشبش توی خواب توی 29 سالگی!

برای همه مون عزیز بود چون آدم باحالی بود، مرگش بابامو داغون کرد ! 

باز هم


بالاخره بعد از چندییییییین روز دیدمش،چند ساعت با هم بودیم،بعدش اون رفت دوباره شیفت منم رفتم کلاس زبان، باز من دلم تنگ شد


چندین روز


چند روزه همو ندیدیم،غذا پختم که بعد دانشگاه بریم بیرون، داشتیم صحبت میکردیم قرار فردا رو میذاشتیم که بغض گلومو گرفت 

آخه زندگیه ما داریم 


با چشمانی پر از اشک و گلویی فشرده 

خوابم نمیاد 

بی قرار و دلتنگ به این امید که نوشتن راحتم کنه 

خوبه؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مث وقتایی که...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بی لیاقتا


چرا بعضیا انقد بی لیاقتو گوشت تلخن؟!

حال آدمو بهم میزنن

خاک تو سرشون 

هرچی سرشون بیاد حقشونه

.

چیز هایی که فقط به تو گفتم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک جو اصالتم آرزوست


کلاس روشنفکری با شکلات فندقی! 

خانواده شوهر


چرا اینهمه ملت خانواده شوهرو دیو کردن، مگه چیه باباجان؟ 

یکم از حس مالکیت کم کنید آسمون به زمین نمیاد فقط هم خودتون نفس راحت میکشید هم اون شوهر بیچاره همینکه خانواده شوهر شمارو دزد پسر نمیبینه!

بعضی ها


من روز مرگمم برسه سر زدن به یه سری وبلاگا رو فراموش نمیکنم حتی اگه چندین سال از آخرین سر زدن گذشته باشه

و معمولا اونارو خاموش میخونم 


البته همه رو خاموش میخونم،دلیلشم فقط تنبلیه نه چیز دیگه