میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

درد بی پایان


درد میکشی ،با درد بزرگ میشی ،هیچوقت ازش خلاص نمیشی،همیشه باهاته و چیزی که تغییر میکنه دلیل درده ،این حس سمج بی پایان ،این لعنتی که هیچوقت خوب نمیشه مثل بختک رو زندگیته و تو شاد ترین لحظه های زندگیتم باز میاد سراغت و با خودش این ترسو میاره که نکنه این شادی تموم بشه ،باور نداری که این لحظه میتونه کش بیاد به اندازه زندگیت ،هیچوقت اون شادی و خوشبختی رو باور نمیکنی و اونجاست که درد واستاده یه گوشه و دست به سینه نگاهت میکنه و یه نیشخند بهت میزنه و میاد سمتت ،اون هیچوقت ولت نمیکنه

روزی است که باید خندید


امروز بعد از مدت ها نوشته های وبلاگو مرور کردم ،وضعیت روحیم از اون روزا صد ها برابر بدتره!

و الان واقعا میشه به اون روز ها و دغدغه هاشون خندید.