میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

آنچه گذشت...


برای دوستانی که لطف داشتن منو میخوندن و بعضیا نگران شدن، بعضیا پیام گذاشتن و بعضی ها هم نمیدونستن چند وقتی هست که رمز دار مینویسم 


باید ازشون تشکر کنم و بگم که 

طی یک خطای فاجعه بار و برگشت ناپذیر تمام آرشیوم رو پاک کردم و از اون روز به بعد وقتی اینجا میومدم دلم میخواست سر به تن خودم نباشه چونکه تمام نوشته های رمزدارم هم که برای عزیزترین فرد زندگیم نوشته بودم و خاطرات مشترکمون توشون بود هم از بین رفت. 

مکاتباتی هم با بلاگ اسکای برای برگردون شون داشتم اما متاسفانه هیچ راهی وجود نداشت. 

به همین خاطر دل و دماغ نوشتن ندارم، یک مدتی هم به سرم زد خاطراتمون رو دوباره بنویسم ولی این هم بیشتر آزارم میداد. 

خلاصه که زمان میبره تا با این فاجعه بزرگ بتونم کنار بیام. 

وقتی میگم فاجعه بزرگ اصلا مبالغه نیست چون ارزش اون نوشته ها برام غیرقابل بیانه. 

به هر حال اتفاقی هست که افتاده. 

از همه ممنونم به خاطر پیام هاشون، مرسی که به یادم بودید.

خدمت آقای مهدی هم عرض کنم که این نوشته ها خصوصی هستن، شاید به زودی نسخه های کمتر خصوصی رو بدون رمز نوشتم! 

پایان؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پاییز رسید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک ظهر تابستون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اونوقت ها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای همسر عزیزم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.