میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

فقط یک پاراگراف


به شدت درباره یه اتفاقی سر کار ناراحت و عصبانی بودم و لحظه ای نبود که بهش فکر نکنم، چند روز بود حاج آقا رو ندیده بودم، بعد از همه اینا رفتیم بیرون،به قول خودش یه پاراگراف درباره عصبانیتم باهاش حرف زدم و خلاص شدم، عین آب روی آتیش 



تولدت مبارک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزی که به این روزها بخندیم


تا کی بشه در اینجارو ببندیم و ما هم بریم!

وبلاگی نبود که خیلی خواننده داشته باشه، اصولا برای داشتن خواننده باید خواننده خوبی هم باشی، به وبلاگ بقیه هم سر بزنی نظر بذاری، منم سر میزدم اما کامنتی نمیذاشتم، یه بار واسه وبلاگ یه خانومی نظر گذاشتم گویا دلش از جایی پر بود با تیکه و متلک جواب داد!

بگذریم، وبلاگ خواننده زیادی نداشت، درواقع هدفم هم هیچوقت این نبود چون بیشتر پست های وبلاگ واسه فرد خاصی بود و همینکه اون فرد میخوند کافی بود، البته خیلی از دوستان دیگه لطف داشتن و گه گداری اینجارو دنبال میکردن. 

الان اگه اینجا رو نمی بندم فقط به خاطر اینه که به هدف وبلاگ برسم، همون که زیر عنوان وبلاگ نوشته، منتظر روزی هستم که به این روزها بخندیم،اون روز نزدیکه. 


زخم ها زد راه بر جانم ولی، زخم عشق آورده تا کویت مرا


غم انگیز ترین لحظه ی زندگی آدم وقتیه که دلش برای خودش میسوزه


پس از این


24 سالگی هم اومد