میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

ای دل که بی گدار به آبی نمیزدی،بی قایقت میانه ی دریا چه میکنی!


یه بار یادمه یه گریه عجیب از ته دلی کردم،امروز انقدر ناراحت بودم که یاد اون گریه افتادم، گریه نکردم امروز اما انگار اون حسی که اون روز داشتم موقع گریه امروز هم داشتم 

باز یه چیز عجیبی نوشتم! 


دیشب تو ماشین داشتم آهنگ گوش میدادم، رسید به آهنگ شادمهر، به بابام گفتم یکی از آرزوهام اینه که برم کنسرت شادمهر بعد یادم اومد که عوارض خروج از کشور زیاد کردن، بعد یاد یکی دیگه از آرزوهام افتادم ؛ دیدن شفق قطبی! باز دوباره یادم اومد که عوارض خروج از کشور... 


دیدید که توی این فیلما صحنه آهسته افتادن و شکستن تنگ ماهی نشون میدن، امروز همچین حسی داشتم، افتادن و شکستن خیلی آروم و آهسته از یه ارتفاع نه چندان بلند، شاید از روی میز! 


دیروز از یه بچه سه ساله میخواستم عکس بازو بگیرم، کل کلینیکو گذاشته بود سرش، آخرشم شلوارشو خیس کرد و نشد، مامانش برد خونه و عصری باز برگشت با یه اکیپ که دست و پای بچه رو بگیرن،موقع رفتن تو بغل مامانش برام دست تکون داد!! 


.

با صحبت های شما در قطار حق مالکیت فکری نقض میشود!


باور کنید حق چاپ و کپی رایت ومالکیت معنوی خیلی به صحبت هایی که تو قطار و مترو میکنید مربوط میشه،باور ندارید؟ پس بخونید :


تو مسیر توی قطار دارم کتاب میخونم، بغل دستیا که چنتا دختر بیست و یکی دو ساله هستن دارن حرف میزنن با هم.

توی یه خط از کتاب نوشته" به تنها پنجره اش که بسیار بالادست دل خوش کرده... " یهو به ذهنم میاد" 'گربه به پنجره اش دل خوش کرده '" با تعجب دنبال کلمه گربه میگردم تو خط بالا آخه به گربه ربط نداشت کتاب که،گربه از کجا اومد،نوشته های کتابو چند بار نگاه کردم و هیچ اثری از کلمه گربه نبود!

یهو کلمه گربه رو از دخترای بغل دستی شنیدم:|

ذهنم به طور ناخودآگاه موضوع صحبت دخترارو با نوشته های کتابم مخلوط کرده بود! 


نتیجه اخلاقی :کتابو بستم و نخوندم، اگر ادامه میدادم مغزم به حق مولف و مالکیت معنوی اثر تعرض میکرد و اثری جدید می آفرید!


بشکن بشکنه!


جالبه که دل آدم میتونه هزاران بار بشکنه!

هر دومون خیلی بی شانسیم!


الان دارم فکر میکنم سرنوشت من پس از روبرو شدن با واقعیات پس از قبولی در ارشد دقیقاً مثل روبرو شدن تیم ملی ایران با گروهش پس از راهیابی به جام جهانیه 

:|

پ.ن درباره عنوان مطلب:

کار از بد شانسی گذشته، بی شانسیم!

رویای من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.