نمیدونم چرا برام عجیبه،اینکه خانومای تازه مامان شده انقد عاشقانه از حسشون به بچه هاشون مینویسن!
با خودم فکر می کنم شاید الکی میگن، آخه مگه میشه؟نمیتونم درکشون کنم!
مامانم داداشم که تب میکرد خواب نداشت، من یه بار مریض شدم بابام منو برد بیمارستان،شبم بیمارستان بودم،صبح که مرخص شدم مامانم تو خونه خوابیده بود.
بلافاصله که از چیزی ناراحت یا عصبانی میشم زودی میام اینجا شروع می کنم به نوشتن.
هنوز عین نوجوون های 18 ساله احساساتم در تلاطمه، هنوز با پدر مادرم درگیرم، هنوز عصبی و تحریک پذیرم.
یکی از دوستان وبلاگ نویسم رتبه 15 کارشناسی ارشد شده و من خیلی خوشحالم و به افتخارش این پست رو گذاشتم.
بهت تبریک میگم سبا جان ، برات کلی آرزوی موفقیت و شادی دارم.
آدم نباید بیشتر از دو روز خونه هیچکسی بمونه،اصلا دو روز چیه! حتی بیشتر از یه گپ دو ساعته هم نباید بمونه، والا! کسی هم خونه من نیاد!
یه وقتایی یه سری آدما به یه سری آدم های دیگه راه حل های عجیبی برای درمان معضلات روحی شون پیشنهاد میدن که از دیدگاه من کلاهبرداریه محضه!
عرفان؟این واقعا راه حله؟
حداقل من این راهو دوست ندارم!
شما اومدی به یه آدم که داره توی درد و رنج دست و پا میزنه کلاس های عرفان استادت رو معرفی میکنی؟!
پ.ن:کسی به من معرفی نکرده، به یکی از دوستان معرفی کرده
وقتی میام خونه مادربزرگم و چند روز اینجا می مونم، به معمولی ترین شکل ممکن زندگی می کنم و فکر و خیال نمیکنم!
صبح پا میشی صبحانه میخوری، ناهار میپزی، شام میخوری و میخوابی، به همین راحتی بدون هیچ دغدغه ای!
آدمایی که هیچوقت قدرتو نمیدونن، به یادشون هستی اما همیشه پست میزنن، همیشه تو رو گناه کار میدونن و حس گناهو تو وجودت بزرگ و بزرگ تر میکنن!
یه وقتی باید از این آدما جدا شد ولی لعنت به این زندگی به این اجبار به زندگی توی جایی که نباید باشی لعنت!