میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

میم مثه ما

روزی به این روزها خواهیم خندید

یکمی غر طبق معمول همیشه


اصولا زندگی شوخیه تلخی بود که با من شد! 

چجوری میشه ازش خلاص شد؟ (قصد خودکشی ندارم لطفا نصیحت نکنید،البته اگه به خودتون خواستید زحمت بدید که دیگه روح نباشید موقع خوندن وبلاگم  گفتم ها)

 اصلا اینارو ول کن، با نوشتن پرانتز بالا یادم افتاد که بگم خانم روح محترم احیانا آقای روح محترم آخه چرا این کارو با من میکنید؟چرا آسه میرید آسه میاید که یوقتی اینجانب شاختون نزنم؟! باور بفرمایید این تعداد بازدید های وبلاگم بالا میره من متوجه حضورتون میشم هااااا 


حالا بی خیال این داستان، واقعا چیکار میشه کرد؟ الان که سر کار هستم( برگشتم به کارم، چون اینا نتونستن نیرو پیدا کنن) به طرز عجیبی با یکسری احساسات و افکار در نبردم!  یه آش شلم شوربایی از خستگی، عدم احساس رضایت،بی اعتمادی، ناامیدی، پشیمانی و.... 

دلیل رو میدونم درمانی پیدا نمیکنم! 

باور کنید خیلی جرات میخواد دوباره شروع کردن، قید همه چیز رو زدن، خراب کردن و دوباره ساختن!


نظرات 1 + ارسال نظر
ماریا 10 مرداد 1396 ساعت 14:12

بیخیال باش مریم جان ، نیمه پر لیوان را نگاه کن از شرایطی که هست لذت ببر با تمام سختی هاش قرار نیست که دوباره به دنیا
برگردی ، اوقاتت را تلخ نکن . . . بگذر و راحت باش .

نمیشه راحت گذشت من اصلا نمیتونم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد